فندکش رو ماهرانه بین انگشتاش چرخوند و توی یک حرکت روشنش کرد و زیر سیگارش گرفت 

سومی؟چهارمی؟اصلا بسته یا نخ؟نمیدونست 

حساب ارام بخش ها سیگارها مشروب ها و قهوه هایی که توی این ماه اخیر خورده بود از دستش در رفته بود 

حس غم تنفر و عصبانیت توی وجودش موج می زد جوری که از همه ی این حس ها شاکی و طلبکار بود 

جلوی آیینه قدی توی اتاقش که حاشیه و پایه های مشکی و یک کشوی سفید با دستگیره ی مشکی داشت واساد و خودش رو برانداز کرد 

ناخون هایی که خیلی از ترمیمش گذشته بود؟ابروهایی که بلند و پر پشت شده بود 

لب هایی که کبود بودن 

هیکلی که قناص شده بود 

موهایی که ریشه های سفیدش داشت باهات سلام میکرد 

پوستی که دیگه شفاف نبود 

دندونایی که به خاطر تعداد بالای سیگار کشیدن کدر شده بود 

اتاق به هم ریخته ، بوی نا،ظرفای کثیف،ته مونده های غذاهایی که به دفعات از بیرون گرفته بود

سیگارش رو توی جا سیگاری خاموش و له کرد،انقدر فشارش داد که نوک انگشتاش با خاکسر له شده ی سیگار اندکی سوخت 

بطری نوشابه ی خالی کنارش رو توی دستش گرفت 

دندوناش رو روی هم فشار داد و چشماش رو محکم بست 

سک ماه مزخرف و سگیه زندگیش رو دوره کرد 

ادما...ادما..ادما ادما ادما این ادمای بی شرفه کثافت 

تمام احساس خشمش رو توی مشتش جمع کرد و محکم بطری رو توی دیوار زد طوری که ترکش های بمبی که از احساساتش ساخته بود به پاش برخورد کرد و پوستش رو برش داد 

دستش رو محکم مشت کرده بود و فشار میداد جوری ک رد ناخونش موند روی کف دستش و زخم های سطحی به جا گذاشت 

خودش رو روی مبل انداخت و به اشکاش اجازه داد سرازیر بشن 

کمی که یخش اب شد به فریاداش اجازه داد ازاد بشن و توی خونه بپیچن

وقتی اروم شد عضلات بدنش به خاطر فشار عصبی توی انقباض مونده بود 

بی حس...خسته و دردمند زمزمه کرد

-میکشمت...حتی اگر یک لحظه از عمرم باقی مونده باشه میکشمت...نه جسمی...من روحت رو میکشم...به خدا قشم میکشمت