خیلی وقته منتظرتم...خیلی وقته فکر میکنم با اومدن تو همه چی قراره تغییر کنه..

ولی ایا واقعا اینطوره؟

ایا الان از رسیدنت خوشحالم؟

دفترچه خاطراتم رو که میخونم یه حس عجیبی بهم دست میده

بده؟خوبه؟نمیدونم

بیشتر از هروقت نمیدونم

میترسم...خیلی میترسم

سردمه..

بوی مسئولیت میده امروز..

فکر میکردم امروز خیلیا کنارم باشن..ولی نیستن

توقع خیلیا رو نداشتم ولی هستن

هر سال روز تولدم به امروز فکر میکردم ولی...الان بیشتر از امروز میترسم..

به خودم که توی آینه نگاه میکنم لحظه های عجیبی رو میبینم...انگار که تا به امروز یه طرف یه پل معلق چوبی بودم که رد شدن ازش سخت بود ولی الان..در عرض چند ثانیه من ازش رد شدم و به دنیای اونور دست یافتم...الان هیچی اون شوق و ذوق رو نداره